پدرم تاج سرم
11فروردین سال1397
هنوز قَدَّم به قدِ بابا نرسیده بود که تو سٌجده های نمازش سوار کولش میشدم ، دستامو دور گردنش حلقه میکردم و با صدای بلند میخندیدم و بابا هیچوَقت بخاطر اینکارم منو سرزنش نکرد ، بجاش وقتی دستام دور گردنش بود و از کولش آویزون بودم محکم تر وایساد تا نذاره زمین بخُورم اون موقع قوی بودنِ بابا از نظرِ من همین وقتا بود ، بُزرگتر که شدم فکر کردم چون بابا کَله ی عروسکمو به تنش وصل میکنه قویه ، بعدتر قوی بودن بابارو وقتایی دیدم که وقتی چند کیلو میوه رو یهو تو دستاش میگرفت و میاورد خونه ، بابا قَوی بود ، دیگه مُطمئن شده بودم که قویه ، چون میدونستم واسه هر هزار تومن پولی که میاره تو خونه عرق ریخته و زَحمت کشیده ، پُشت هر لبخندی که میزنه هزارتا فکرُ خیال نشسته ، پشت هر دستی که به سرم میکشه یه دل نگران پنهونه که مبادا دخترمو گول بِزنن ، مبادا حسرت فلان لباسٌ بخوره و بهم نگه و این چیزا :] بابا قوی بود چوُن دلخوشیایِ کوچولو داشت و عاشقِ چکشِ آچار بود ؛ حالا مَن بزرگ شدم اما بابا همون باباست ، همون مهربونِ همیشگی ، همونکه باهم دفتر رنگ آمیزی میخَریدیم و رنگ میکردیم ، همونکه بوسیدن دستاش بِه زندگی برکت میده و تو دعواهای مادرو دختری طرف دخترشو میگیرِه بابا هنوزَم قویه فقط بحث ازدواج و دوریِ بچه هاش که میشه اَشك تو چشماش حلقه میزنه و صدای غصه خوردنش تو نگاش میپیچه بابام قویه، یه قویه دل نازکُ دلتنگ :)
دوستت دارم قوی ترین مردِ من 🌹
روزت مبارک
عاشقتم..
هنوز قَدَّم به قدِ بابا نرسیده بود که تو سٌجده های نمازش سوار کولش میشدم ، دستامو دور گردنش حلقه میکردم و با صدای بلند میخندیدم و بابا هیچوَقت بخاطر اینکارم منو سرزنش نکرد ، بجاش وقتی دستام دور گردنش بود و از کولش آویزون بودم محکم تر وایساد تا نذاره زمین بخُورم اون موقع قوی بودنِ بابا از نظرِ من همین وقتا بود ، بُزرگتر که شدم فکر کردم چون بابا کَله ی عروسکمو به تنش وصل میکنه قویه ، بعدتر قوی بودن بابارو وقتایی دیدم که وقتی چند کیلو میوه رو یهو تو دستاش میگرفت و میاورد خونه ، بابا قَوی بود ، دیگه مُطمئن شده بودم که قویه ، چون میدونستم واسه هر هزار تومن پولی که میاره تو خونه عرق ریخته و زَحمت کشیده ، پُشت هر لبخندی که میزنه هزارتا فکرُ خیال نشسته ، پشت هر دستی که به سرم میکشه یه دل نگران پنهونه که مبادا دخترمو گول بِزنن ، مبادا حسرت فلان لباسٌ بخوره و بهم نگه و این چیزا :] بابا قوی بود چوُن دلخوشیایِ کوچولو داشت و عاشقِ چکشِ آچار بود ؛ حالا مَن بزرگ شدم اما بابا همون باباست ، همون مهربونِ همیشگی ، همونکه باهم دفتر رنگ آمیزی میخَریدیم و رنگ میکردیم ، همونکه بوسیدن دستاش بِه زندگی برکت میده و تو دعواهای مادرو دختری طرف دخترشو میگیرِه بابا هنوزَم قویه فقط بحث ازدواج و دوریِ بچه هاش که میشه اَشك تو چشماش حلقه میزنه و صدای غصه خوردنش تو نگاش میپیچه بابام قویه، یه قویه دل نازکُ دلتنگ :)
دوستت دارم قوی ترین مردِ من 🌹
روزت مبارک
عاشقتم..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی