جوجه طلایی ما

جان وجانان منی

شب یلدا

1398/10/9 15:40
نویسنده : مامان وبابا
153 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به وجود مهربون پسر نازنینم ..

با چند روز تاخیر خاطرات شب یلدا رو ثبت میکنم..

وقتی داشتم وسایل ومیچیدم تا ازت عکس بندازم با ذوق نگاه میکردی و مثلا کمکم میکردی..همش میگفتی تولدت مبارکه؟؟؟

شیرین زبونیات بی نهایته..همش میخوام یادم بمونه که ثبت کنم اما اینقدر زیاده که یادم میره..

یه بادکنک دستت بود وهمش باهش بازی میکردی که ترکید..فدات شم کلی ترسیدی ..بعد با تعجب گفتی ااااااا کرکیدم.(ترکوندم😂😂😂😂)

ازت خواستم دیگه بادکنک ها رونترکونی...هی با خودت تکرار میکردی:بادتونت نکرکی دیگه بادتونت نداریم...البته بعداز تکرار زیاد ..تلفظ بادکنک ودرست تونستی بگی😊😊😊

تموم مدتی که ازت خواهش میکردم که وایسی تا چند تا عکس ازت بندازم..توفقط فکرت پیش انار وموزها بود ومشغول خوردن بودی😅😅😅منم 😥😥😥

بالاخره عکس انداختیم وشب هم مهمون مامان بزرگ وبابا بزرگ بودیم..

عزیز ترینم شب یلدات بخیر ومبارکی..زمستون امسال هم با وجود تو گرم وبهاریه...فدات شم

دوستت دارم ..مامان ماطمه😂😂😂









پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)