جوجه طلایی ما

جان وجانان منی

لحظه شماری

1396/11/17 23:24
نویسنده : مامان وبابا
149 بازدید
اشتراک گذاری
22شهریور139

ساعت 6صبح بود که بادردازخواب بیدارشدم..چه درد لذت بخشی بود ...صدای اومدن تو بود..

بااینکه نه ماهه منتظرتم وروز شماری میکردم تا بیای ولی باز باورش یه خورده سخت بود برام😐

تا ساعت 12:30طاقت آوردم تا اینکه با مامان نگارت رفتم بیمارستان..بابایی هم اومد.به تشخیص دکتر رفتم واسه بستری و...

ساعت4بود که تموم درد عالم ریخت تو وجودم...وای که چقدر سخت بود باورم نمیشد این من بودم که داشتم درد میکشیدم ..عقربه های ساعت میگذشت ومن بادرد دست وپنجه نرم میکردم..صدای اذان مغرب..یه خورده آرومم کرد حیف که نمیتونستم نماز بخونم..خیلی احتیاج داشتم کسی همراهم باشه..

ساعت 9:35دقیقه بود که رفتم اتاق زایمان دیگه وقتش بود...خدا جون..حتی یادآوریش برام دردآوره اماااااا یه درد عجیب  ولذت بخش..

بالاخره بعداز بیست وپنج دقیقه نفس گیر...صدای نازت وشنیدم ...گریه نبود ...ناله های ضعیفی میکردی..😢😢😢

خانم دکتر گفت:اینم پسرزشتت

گفتم خانم دکتر زشته؟

نه عزیزم اونجوری میگم چشم نخوره

خانم دکتر بچه ام سالمه(دغدغه ای که نه ماه داشتم )

آره سالمه😊

برای چند ثانیه گذاشتت روقلبم واااای که چه حسی بود دنیا مااااال من بود😢😢😢

ساعت22اومدی گلللم

شکرت خدااااا🙇🙇🙇🙇

دوستت دارم مامان😙😙

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)