جوجه طلایی ما

جان وجانان منی

مسافر کربلا

1398/7/19 23:54
نویسنده : مامان وبابا
272 بازدید
اشتراک گذاری
سلام گل پسرم.

امروز صبح ساعت 10بابایی و راهی کردیم رفت کربلا...به امید خدا که همه ی زائرای امام حسین سالم وسلامت باشن...

حس غریبی بود ،،،پراز دلتنگی...یه خورده هم نگرانی...چون خبرا حاکی از اینه که ازدخام جمعیت خیلی زیاده..وترافیک شدیده...

به هر حال من بابایی وسپردم به دامان امن خدا و توکل کردم به امام حسین..انشاالله که اتفاق بدی نمی افته😊😊😊

از صبح نزدیک 20بار تماس گرفتیم..ومثل همیشه برا بابایی دلبری کردی وهمش صداش میکردی ..پدر..کوجایی..رفتی حرم حسین..😂😂

یه نیم ساعت پیش تماس گرفت و گفت حالشون خوبه واز مرز رد شدن..خوش به سعادت همه زائرا..

خیلی عزیزی..خیلی..آروم کنارم خوابیدی..یه لحظه رفتم به بیست سال جلوتر..البته به شرط حیات..

دیدم پیر شدم وتو یه جوون رعنا وخوش تیپ..دلم نیومد ببینم ازم دوری..اصلا نمیتونستم تصور کنم که تنهام گذاشتی..خدا جونم مواظب پسرم باش..اینقدر عزیز ومهربونی که حساب نداره..

راستی..تازگیا یاد گرفتی وقتی میگم چه خبر میگی ..سلامتی...تحت هر شرایطی باشی بازم میگی😘😘😘

فدای مهربونیات بشم..نمیدونم این نوشته ها رو کی قراره بخونی..فقط بدون که عاشقتم وجونم رو فدات میکنم عزیزترینم..





پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)