بازی اشکنک داره سرشکستنک داره...
سلام جان دلم... امروز از صبح که بیدار شدی ..وقتی فهمیدی آقا جون وخاله فائزه میان خونمون کلی ذوق کردی..از بالکن نگاه میکردی تا رسیدن صداشون کردی ودست تکون دادی...دم در هم با کلی ذوق وخنده ازشون استقبالکردی..نیم ساعت نگذشته بود که مشغول بپر بپر بودی که....جان دلم...همه کسم...سرت خورد کنارمیز تلویزیون و..شکست...فوری با خاله رسوندیمت بیمارستان بعد هم بابایی اومد...سرت سه تا بخیه خورد.. خیلی سخت بود خیلی... خاله مرضی جون ونفیسه اومدن دیدنت..توهم از فرط گریه خوابت برده.. آقا جوونم همش نگرانته.. خدا روشکر به خیرگذشت... ساعت 10شب...بالا آوردی وهمه رونگران کردی..به دکتر واورژانس زنگ زدم گفتن اگه تکرار شدببریمت بیمارستان.. مثلا دوساعت خوابیدی.....
نویسنده :
مامان وبابا
15:46